و عشق صدای فاصله هاست...
حال و روزم به لطف او بد نیست
منزوی جان غزل نگو دیگر
هیچکس با ردیف آمد نیست
فکر کن او که دوستش داری
بیخبر راهی سفر گردد
زده باشی به هر دری شاید
آب رفته به جوی برگردد
دور خود چرخ میزنی اما
چرخ گردون ، شکسته بی انصاف
حس و حالت چقدر نزدیک است
به دوچرخه سوار مخمل باف
نگرانم شبیه مستی که
وارد صحن یک حرم شده است
مثل سرمایه ی فقیری که
ارزشش ذره ذره کم شده است
باغبانی که باغ خشکش را
می سپارد به دست های دعا
باغبانی که خان بر او بسته
نوبت آب هفتگی اش را
نگرانم چگونه بعد از او
جان از این مهلکه به در ببرم
بچه گنجشکی ام که می ترسم
از بلندای لانه ام بپرم
قصه ها بعد ما چنین گفتند:
زیر این گنبد بلند کبود
شاعری بود که نمی دانست
عاشق قاتل خودش شده بود..
ابراهیمی
MEHR
آدم دلش میگیرد از اینکه چنین تنهاست
اندازه ی ِ جمعیـت ِ روی ِ زمین تنهاست
نه سقط خاهد شد نه می آید به دنیایم
عمری ست در اعماق ِ روحم یک جنین تنهاست
این سو کشیده فنس دور ِ غربت ِ کوروش
آن دورترها لوح ِ منشـور ِ گلین تنهاست
با خون به تخت ِ ناصرالدین شاه بنویسید:
صدراعظم ِ تاریخ در حمام ِ فین تنهاست
پاشیده از بس اتحاد ِ شور/وی از سر
هر شب صدای ِ گریه می آید لنین تنهاست
هر چوب خطی مار شد در گوشه ی ِ سلول
این روزها هر کاوه در بند ِ اوین تنهاست
هر سال ِ نو تحویل ِ غم روی ِ غمی کهنه ست
هر ماهی ِ قرمز میان ِ هفت سین تنهاست
باخانمان بی خانمان هر دو یکی هستند
نقش اول ِ هر داستان مثل ِ پرین تنهاست
توحید هم این روزها بازیچه ی شرک است
کافر اگر با شک، مسلمان با یقین تنهاست
لطف ِ خدا جز انفجار ِ گریه چیزی نیست
هر آدمی وقت دع" آ " بر روی ِ "مین" تنهاست
تنهایی ِ من با غزل هم پر نخاهد شد
هر "منزوی" از دید ِ فرهنگ ِ معین تنهاست
شهراد میدری
MEHR
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
فاضل_نظری
قدر نشناسِ عزیزم، نیمهی من نیستی
قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!
مادر این بوسههای چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی
من غبارآلودِ هجرانم تو اما مدتیست
عهدهدارِ آن نگاهِ لرزهافکن نیستی
یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعدِ من اندازه یک عشق روشن نیستی
لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگات کرده فصل
از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی
چون قیاساش میکنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم، میگویی اصلا نیستی
دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!
کاظم_بهمنی
شب بود و ماه بود و خیابان و ....کاش تو
باران و عطر چایی و ایوان و ....کاش تو
پاییز بود و عاشقی و شعر های من
بوی دو سیب و قل قل قلیان و....کاش تو
رنگ سفید مهره ی شطرنج دست من
اسب و رخ و پیاده ی میدان و....کاش تو
کارم شده ورق زدن خاطرات دور
اشکی که میچکد سر مژگان و....کاش تو
دست و نوازش و گره ی باز روسری
چشم و نگاه و خال زنخدان و....کاش تو
دامن هزار چین و غزل خوان و دلبری
بزم شراب و موی پریشان و....کاش تو
باران ببار، بغض مرا تازه تر بکن
این جا ،ز دوریت همه گریان و....کاش تو
صدبیت...نه...هزار غزل...نه، که شعرمن
حجمش شده برابر دیوان و....کاش تو
دارد نسیم مشت به در میزند و من
در فکر آن که آمده مهمان و....کاش تو
فاطمه_دشتی
كاش مى شد كه بيايى تو به احوال دلم
با وجود تو كمى خوب شود حال دلم
همه آشوبم واى كاش بدانى كه فقط
شده ايى باعث بى تابى وجنجال دلم
بى تو هر شب غم عالم به سرم مى ريزد
همه روياى منى و همه آمال دلم
شب دورى تو سخت است خدا مى داند
درد عشق و غم هجران شده اموال دلم
بعد از آن قهوه كه از چشم ترت نوشيدم
ته فنجان تو يك لحظه فقط فال دلم
من و پروانه ى تنهايى و شمع شب تار
همه آتش زده اى هم پر و هم بال دلم
همه عمرم به قمار دل تو باخته ام
آس قلب تو شده نقطه ى تك خال دلم
خواب ديدم كه كسى در شب تنهايى من
دست در دست نسيم آمده دنبال دلم
طاهره_داوری
تهران بدونِ بودنت انگار زندان می شود
با تو کویرِ لوت هم مانندِ تهران می شود
.
قلبِ مرا با چشمِ خود هر روز کافر می کنی
باز از حیایِ شرقی ات کافر مسلمان می شود
.
جان می دهی بار دگر جان داده را با بوسه ات
مردن پس از بوسیدنت، یک کارِ آسان می شود
.
می خندی و از نازِ تو بازارِ بی همتای گل
در کسری از یک ثانیه یک جایِ ویران می شود
.
با احتیاطِ بیشتر لب هایِ خود را رنگ کن
بیرون که می آیی عسل یکباره ارزان می شود
.
چون دست در مو می کنی، لطفا کمی آرام تر
از موج گیسوهایِ تو، هر روز طوفان می شود
.
یک روز می آید که در وصفِ دل آرایی تو
این شعر بازی هایِ من در حدِ دیوان می شود.....
جواد_مزنگی
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی"
گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
پویا_جمشیدی
MEHR
باید از دور تماشا بکنی یارت را
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزنالاسرارت را
رفتنی میرود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
دل به هیچ عشقی نمی بندم خیالت جمع جمع
از تمام شهر دل کندم خیالت جمع جمع
بال پرواز مرا خواهی بچین خواهی نچین
تا ابد بر خویش پابندم خیالت جمع جمع
آینه گاهی برایم نقش بازی می کند
من به رویش هم نمی خندم خیالت جمع جمع
جمع ما با هم عدد هایی حسابی نیستند
کم شدن را آرزومندم خیالت جمع جمع
گر گرفته پیرهن از داغ دل اما ببین !
لب فروبستم دماوندم خیالت جمع جمع
تیشه را از ریشه ام بردار لازم نیست
که پاره شد زنجیر پیوندم خیالت جمع جمع
گرچه چشمان مرا در اشک غلطان کرد و رفت!!
من در این برکه نمی گندم خیالت جمع جمع
بهت گفتم نمی تونم بمونم
نمیتونم رفیق رات باشم
زمین خوردم یه جوری که محاله
بتونم بعد از این دوباره ، پا شم
خودت می دونی اینو دیر یا زود
یکی دیگه برات آغوش میشه
حقیقت تلخه باور کن عزیزم
تبت تنده ولی خاموش میشه
نشستی پشت من بد گفتی اما
من از تو پیش مردم خوب گفتم
زمین خوردم بلندم کردی اما
برای اینکه محکم تر بیافتم
برو به آدما بازم بگو اون
سزاوار منو عشقم نبوده
خرابم کن ولی یه رود هر قدر
گل آلودم که باشه باز روده
مث زندونیای قبل اعدام
فقط سیگارمو چایی مو میخوام
برو من از توو دنیا بریدم
برو من غار تنهایی مو میخوام...
ابراهیمی
MEHR
پایان شب من باش
چون جای درنگی نیست
جز عشق برای ما
پایان قشنگی نیست...
مهدی_موسوی
از عشق
خسته میشوی
اما...
خلاصــــــــــ نه!
کاظم_بهمنی
کسی رفاقت ما را محک نخواهد زد
نگو که دوست به زخمم نمک نخواهد زد!
درختِ خم شده از ترس خنده های تبر
به باغبان حرفی از کمک نخواهد زد
جهان رسیده به جایی که دیگر از این پس
کسی دم از درد مشترک نخواهد زد
برای فاصله ها، چشم، تر نخواهد شد
برای عشق، کسی غمبرک نخواهد زد
برو عزیز که من با خزان خویش خوشم
دلم برای بهار تو لک نخواهد زد
بهزاد_نجفی
MEHR
صندلی خالی
نه سازم کوک میمونه،
نه کیفم کوکه دور از تو
ديگه عکس شناسنامهم
به من مشکوکه دور از تو
به من که بیتو معیوبم،
مثِ یه چرخ خیاطی
که سوزن میشکنه دائم،
شده یه چرخِ اسقاطی
مثِ یه بطری خالی،
رو میز پرتِ یه کافه
کناره مرد تنهایی
که دائم رؤیا میبافه
شدم شکل عزاداری
واسه یه نعش بیوارث
یا سوزانبان مغموم
توی فیلم شهیدثالث
خلاصه حال و احوالم
مثِ دارالمجانینه
چشَم روزا پرِ گریهس،
شبا کابوس میبینه...
ولی انگار تو خوبی،
سرت گرمه و قلبت شاد
چقدر سر به هوا موندی
تا فکرم از سرت افتاد؟
میگن حال و هوات خوبه،
مثِ ظهرای فروردین
همهش با ديگرون هستی،
همهش میگین و میخندین
همین بسه برای من،
همین که با خبر باشم
که تو آروم و خوشبختی...
میتونم غرق رؤیاشم
آخه من شاعرم، سادهم،
تصور کردنم خوبه
میتونم عاشقت باشم
با اين قلبی که مغلوبه
میتونم همزبون باشم
با یه صندلی خالی
با ته سیگارِ ماتیکیت،
با یه تصویر پوشالی
فقط گاهی به یادم باش،
یادت باشه که بیتابم،
بدون شببهخیر گفتن
به تو هرگز نمیخوابم
به يادم من بیفت گاهی،
توی کافههای پر دود
اگه جام پای میزِ تو،
رو یه صندلی خالی بود...
یغما گلرویی
هزارو یک هزار ودو... از این آمار میترسم
همه گرگند اینان بیش از این نشمار میترسم
زبسکه پشت عمری اعتمادم زخمی تیر است
من از این سایه ی افتاده بر دیوار میترسم
پناه آورده بودم روزی از مردم به آیینه
و حالا از خودم از اینه انگار میترسم
بدون عشق آدمها شبیه سایه ی سردند
مرا اینجا میان سایه ها نگذار میترسم
علی شکوهیان
روی ماسه طرحی از خودش کشید تا تمام شد
موج تکه تکه مرد را برید تا تمام شد
در غروب جاده از هراس این رفیق نیمه راه
پشت سایه ی خود آنقدر دوید تا تمام شد
ان پرنده ی پریده شوق رفتن من است
کاش می شد آنقدر پرید تا تمام شد
شاعری که دفترش پر از بهانه های زرد بود
برگ برگ با تلنگری تکید تا تمام شد
علی شکوهیان
MEHR
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم میبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یك شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس كهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی كه تو را از شب متروك دلم دور كند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست....
حميد مصدق
MEHR
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جانکندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارهی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
فاضل نظری
MEHR
جنون زمین و زمان حتمیه
تو از آذری بگذری، پیش پات
قیام یه ستار خان حتمیه
واسه ت "برج میلاد" قد میکشه
"نیایش" میفته رو خط چشت
شنیدم که "پیروزی" تو مشتته
یه "نیروهوایی" شده ارتشت
رو بام ولنجک به هم زل زدی
من و جای تهران نیگا میکنی
تو بغضم ترافیک " همت " گمه
ترافیک و با بوسه وا میکنی
تو اونقدر گرمی که با دیدنت
کلکچال و توچال هم تب کنن
باید سنگ فرش "ولیعصر" رو
سر راهت از نو مرتب کنن
من از خط آبی چشمای تو
دارم انقلاب و رصد میکنم
نمیدونم این دفعهی چندمه
که "دروازه شمرونُ" رد میکنم
شنیدم تو از خونه بیرون میای
درختای "تجریش" حظ میکنن
تو که ساکتُ بستی اخبار گفت
دارن پایتختُ عوض می کنن!
میثم بهاران
MEHR
جغرافیای من در و دیوار این خانه است
پیراهنت دروازه های فتح آزادی ست
فرمانروای کوچکم یک قلب دیوانه است
من عشق می خوام فقط، یک عشق معمولی
دلتنگ باشم شانه ام باشی همین کافیست
این شهر قدر قهرمان ها را نمی داند
تو قهرمان خانه ام باشی همین کافیست...
رویا ابراهیمی
MEHR